سلام گلرخ جون خووندم نمی خوام فکر کنی ترحمه اما با نوشته هات گریه کردم چون می دونم چی می گی چون همه خانومائی که عاشق همسرشونن حتی اگه دلخوره دلخورم باشن همین دلتنگیها رو دارن ... عزیزم ماجرایه تو فقط ماله تونیست ممکنه واسه هر زنی پیش بیاد و بازهم فقط توئی که باید حلش کنی ...چون توئی که باهاش زندگی کردی و خودت و اونو می شناسی ... اگه فکر می کنی بیماره اینطور کاراست ببرش پیشه روان پزشک ... نمی دونم ... من هم اینو قبول ندارم که بری سراغه اون دختره ...با توجه با شکهائی که کردی ...مثله حموم و ... خوب مسئله اش عمیقه ... باید ریشه ی مشکل رو تو خودش پیدا کنی... هر فاصله ائی دلتنگیهائی داره ... فقط تو رو خدا جوونی و آینده ات رو فنا نکن و خواهش می کنم اون کتاب رو که گفته بودم حتما بخوونیش عزیزم حتما غذا بخور حتی زورکی چیزایه شیرین بخور
نه خانومی . بیمار نیست . تنوع طلبه . و یه کم بی تعهد . یعنی می گه دنیا دو روزه و باید خوش باشیم و از این حرفا ! به نظرم ریشه ی مشکل توی خود منه . نه اون ... دارم به آینده فکر می کنم و این که می تونم باز تحمل کنم یا نه ؟؟
مرسی از رمز عزیزم. اشکم دراومد کاش میتونستم بیام پیشت و بغلت کنم. گلرخ جون کاش این روزا زودتر تموم بشه. این دلتنگیا میره و به جاش روزای شاد میاد. باید اینا رو تحمل کنی که کاملا از کارش پشیمون بشه و دیگه تکرار نشن عزیزم:*
قربونت برم . نمی نویسم که گریه کنی . می نویسم خبر دار باشی از حالم . واقعا کاش زودتر تموم شه .
کاش من میتونستم اون شونه باشم که روش سرتو بذاری و گریه کنی...گرچه میدونم ارومت نمیکنه اونم... فقط بدون گلرخ مثله خواهره بزرکه نداشتم نگرانتم و به فکرت و بغضه تو گلوم برایه تو ... اصلا به چه درد میخوره اینا رو بگم...الان چیزی ندارم که بگم
لیلیان هم درس میگه گلرخ...اما میدونم و میفهمم دلتنگیت رو مخصوصا که تو روزایه جدایی و دوری نمیدونم چرا فقط لحظاته عاشقانس که به یادمون میاد و این تحمله شرایط رو سخت تر میکنه... گلرخ صبوری کن تا متوجه بشه
واقعا منم نمی دونم چرا فقط لحظه های خوب یادم مونده ... باید صبر کرد ...
گلرخی؟ خوبی؟ نمیدونم چی بگم. کاش اون شونه های من بود. کاش پیشت بودیم. من میدونم اون بر میگرده. درست برمیکرده نه مثل قبل. این به دلم افتاده. تحمل کنی میاد. طاقت دوریتو نداره
گلرخم خیلی ناراحت شدم.گلرخی کاش می تونستم اون شونه های ساکت من باشم.گلرخم بیشتر فکر کن.هر چند سخته ولی منطقی تر فکر کن تا خدای نکرده این اتفاق دوباره در آینده برات تکرار نشه.
سلام.من از خواننده های خاموشتونم.از طریق وب گلی با وبتون آشنا شدم و همه آرشیو و خوندم.خیلی ناراحت شدم ازین اتفاق.امیدوارم همه چی درست شه.میشه به منم رمز بدین؟
خانومی!!!! نمیخوای اصلا جواب تلش رو بدی؟ خب! وقتی زنگ میزنه به این معنی نیست که پشیمونه و میخوادت؟!!!! میپرسم چون بهتر از هرکس حتی خودش میشناسیش! راستی کجا میره میمونه؟ خونه ی باباش؟
نه عزیزم . خونه ی ژدرش نیست . یه خونه ای پدرش داره ، که قرار بود بده به ما ، یه کم وسایل توش دارن . اون جا می مونه . روزای اول هم رفته بود هتل ...
سلام گلرخی چند وقتی بود که وبت رو میخوندم یه دفعه هم پیغام گذاشتم ولی خوب میدونم گرفتار هستی مخصوصاٌ این شرایطی که به وجود آمده خیلی ناراحتم کرد. آرشیوت رو بغیر از پست های خصوصی همه رو خوندم میتونی رمز بهم بدی تا پستهای خصوصیت رو بخونم خوشحال میشم اگه رمزت رو بهم بدی، وب ندارم که آدرس بهت بدم ولی هر روز وبلاگت رو میخونم و بهت سر میزنم.
سلام دوستم یه چند وقته وبلاگتو می خونم و ماجراهاتو پیگیری می کنم راستش منم یه مدتی با همسریم به مشکل برخودم به هرحال خوشحال میشم به من سربزنی و به من رمز بدی
خوندم................................................................ فقط میتونم بگم اگه دوست داشتی که یه شونه داشته باشی فقط بگو میلم رو که داری بگو تا برات یه شونه باشم تا هر چی تو دلت داری رو خالی کنی اگه قابل دونستی بگو
az webe mami omadam injaro khondam halam bad shode to in feram ke age manam bodam nemitonam rahat azash joda sham delam barash tang mishe age dost dashty be manam ramzo bede movazebe hodet bash azizam
سلام گلرخ جون امروز رو نماز صبح به یادت بودم الهی که خدایه خوب برات خیر پیش بیاره کاش میشد کامنت خصوصی گذاشت ... خوب مگه تو آدم نیستی و دلت خوشی نمی خواد؟ اما اینا اسمشون تنوعه؟ به خودت برس غذا رو فراموش نکن خدا بنده هایه خوبشو امتحان میکنه عزیز دلم به خدا در طول روز چندین بار به یادت می افتم و واست دعا می کنم تو خدا رو داری ...
Goli jon azizam,,,,,chi begam,,,,faghat ksh injor nemishod,,,,kash onja bodam,,,aksh pishet bodam ,,,,rasty bebkhsh dir nazar dadam,,,nemidonestam va nemidonam chi begam....az mobail ham khondam va nazar dadam,,,com dar dast hamsar asireh,,,,
سلام عزیزم روز خوش ببخشید روم نمی شه بگم ولی من تا حالا خوانندهخاموش بودم یعنی چون تو موقعیته بدی باهاتون آشنا شدم روم نمی شد چیزی بگم که نزارید به حسابه فضولیم ..... از طریقه وبه اجو آنو پیداتون کردم ..... اگه ناراحت نمی شیدمی تونید برای منم رمز نوشتتونو بزارید..... تو این مدت زیاد بهتون فکر کردم مخصوصا این ۱ هفته اخر از حدود ۴ شنبه یا ۵ شنبه که خوندم نوشته هاتونو تمامه مدت دارم به حرفایی که بینتون رد و بدل شد فکر می کنم... تک تکه نوشته هاتونو تو ذهنم مجسم می کنم و اخر سر به خودم می گم چه وحشتناک.... همش مشابهت سازی می کنم من و شوهرمم ۷ سال درگیر ازدواجمون بودیم ۱ سال و نیمه عقدیم ولی هنوز فرصت نشده بریم سر خونه زندگیمون.... و اونم با مخالفت شدید خانوادم الان نه ها اون موقع ها که خودش داستان داره همش به خودم می گفتم این اتفاقی که تو زندگی گلرخ جان افتاده برایه همه نزدیکه ...... عزیزم کاش می شد چیزی گفت ..... هیچی به ذهنم نمی اد .... یعنی کاملا کپ کردم وقتی خوندم فقط دوست داشتم از اداره مرخصی بگیرم برم خونه وقتی هم رسیدم خونه مثل برج زهر مار تو طوله کوچمون گریه کردم.... حاله خیلی خیلی بدی داشتم فقط ۴ ماه بعد از ازدواج اونم با همچین عشقی.................
عزیزم ...... فقط می تونم بگم طاقت بیارو مرد باش..... این موضوع اصلا موضوع ساده ای نبوده که تو زندگی هر کسی اتفاق بیفته من فکر می کنم نباید ازش ساده بگذری تو اینجور مواقع معمولا باید کاری کرد که اگر تو سالهایه بعد زندگی خواسته یا ناخواسته پاش لغزید و از خدا نترسید حداقل از تو بترسه......
محکم باش نزار نقطه ضعفت دستش باشه که چی که گلرخ من و دوست داره هر کاریم بکنم می بخشتم همین باعث می شه افسار گسیخته بشه .... بزار بفهمه اگه بر خلاف چهار چوبایه خانوادگی و اعتقادی رفتار کنه دیگه محبتی نمی مونه بزار بفهمه تا زمانی که پایبند به تعهدتونه تو هم خودتو پایبند می دونی که دوسش داشتی باشی وگرنه در انه واحد می تونی از هر دشمنی بیشتر ازش متنفر باشی اونم بی تفاوت بی تفاوت..... نزار بفهمه نزار الان تو این موقعیت این چیزارو بفهمه حتی بعدهااا هم بهش نگو که به فکر این چیزا بودی وقتی نبوده خواهری با سیاست زندگیت و اداره کن الانم دیگه گوشیشو برندار بزار بیات به دست و پات بیفته چون این مورد کم موردی نیست خیلی از زندگی ها به خاطرش به انتها رسیده حالا که بر حسب یه سری شرایط نمی تونی بهش این موضوع فکر کنی ... پس لااقل با سیاست برخورد کن و نقطه ضعف دستش نده و نزار عادتش بشه این کار ...... نمی دونم کاش بودیم کنار هم کاش می تونستم همون شونه هایه گرمی باشم که می خواستی فقط واسش گریه کنی و منم گوش می کردمو باهات گریه می کردم..... تو این چند روز اخیر که نوشته هات و خوندم ارومو قرار ندارم.... از شوهرم بدم می اد نمی دونم چرا ..... همش زندگیتون جلو شچمامه عزیزم.... اروم باش به زندگیت برس شبا تنهایی؟ تنها می خوابی نمی تونی یه حرفی چیزی ردیف کنی مثل کسافرت رفتن فرهاد یا ماوریتی چیزی بگی کسی بیاد پیشت تو تنهایی اصلا خوب نیست یا خودت بری جایه دیگه خونه مادری خواهری بدون اینکه از جریان بدونن......... رواله زندگیتو بهم نریز سرگرمی هایه بیشتری تو این مدت واسه خودت درست کن فک کن رفته مسافرت و تو الان وقت داری به کارایی که دوست داشتی همیشه انجام بدی می رسی...... اگه این کارارو نکنی می ترکی و چشمات از بس به گوشیت نگاه می کنن ردد می گیرن.... خودت و سرگرم کن خواهری من فقط می تونم دعا کنم خدا جون تو قلب آقا فرهاد جریان پیدا کنه همینطور تو زندگیتون ... اروم باش خواهری و منطقی و بدور از احساس تصمیم بگیر نمی گم دلت تنگ نشه نه بشه ولی هیچ وقت کارش یادت نره ..... می بوسمت
عزیزم ...... فقط می تونم بگم طاقت بیارو مرد باش..... این موضوع اصلا موضوع ساده ای نبوده که تو زندگی هر کسی اتفاق بیفته من فکر می کنم نباید ازش ساده بگذری تو اینجور مواقع معمولا باید کاری کرد که اگر تو سالهایه بعد زندگی خواسته یا ناخواسته پاش لغزید و از خدا نترسید حداقل از تو بترسه......
محکم باش نزار نقطه ضعفت دستش باشه که چی که گلرخ من و دوست داره هر کاریم بکنم می بخشتم همین باعث می شه افسار گسیخته بشه .... بزار بفهمه اگه بر خلاف چهار چوبایه خانوادگی و اعتقادی رفتار کنه دیگه محبتی نمی مونه بزار بفهمه تا زمانی که پایبند به تعهدتونه تو هم خودتو پایبند می دونی که دوسش داشتی باشی وگرنه در انه واحد می تونی از هر دشمنی بیشتر ازش متنفر باشی اونم بی تفاوت بی تفاوت..... نزار بفهمه نزار الان تو این موقعیت این چیزارو بفهمه حتی بعدهااا هم بهش نگو که به فکر این چیزا بودی وقتی نبوده خواهری با سیاست زندگیت و اداره کن الانم دیگه گوشیشو برندار بزار بیات به دست و پات بیفته چون این مورد کم موردی نیست خیلی از زندگی ها
به خاطرش به انتها رسیده حالا که بر حسب یه سری شرایط نمی تونی بهش این موضوع فکر کنی ... پس لااقل با سیاست برخورد کن و نقطه ضعف دستش نده و نزار عادتش بشه این کار ...... نمی دونم کاش بودیم کنار هم کاش می تونستم همون شونه هایه گرمی باشم که می خواستی فقط واسش گریه کنی و منم گوش می کردمو باهات گریه می کردم..... تو این چند روز اخیر که نوشته هات و خوندم ارومو قرار ندارم.... از شوهرم بدم می اد نمی دونم چرا ..... همش زندگیتون جلو شچمامه عزیزم.... اروم باش به زندگیت برس شبا تنهایی؟ تنها می خوابی
نمی تونی یه حرفی چیزی ردیف کنی مثل کسافرت رفتن فرهاد یا ماوریتی چیزی بگی کسی بیاد پیشت تو تنهایی اصلا خوب نیست یا خودت بری جایه دیگه خونه مادری خواهری بدون اینکه از جریان بدونن......... رواله زندگیتو بهم نریز سرگرمی هایه بیشتری تو این مدت واسه خودت درست کن فک کن رفته مسافرت و تو الان وقت داری به کارایی که دوست داشتی همیشه انجام بدی می رسی...... اگه این کارارو نکنی می ترکی و چشمات از بس به گوشیت نگاه می کنن ردد می گیرن.... خودت و سرگرم کن خواهری من فقط می تونم دعا کنم خدا جون تو قلب آقا فرهاد جریان پیدا کنه همینطور تو زندگیتون ... اروم باش خواهری و منطقی و بدور از احساس تصمیم بگیر نمی گم دلت تنگ نشه نه بشه ولی هیچ وقت کارش یادت نره ..... می بوسمت
سلام گلرخ جان خوبی؟ همه پستاتو خوندم و با پستای اخرت اشکم ریختم نمیدونم چی بگم ایشالا که خودش متوجه اشتباهش میشه و برمیگرده ولی نمیدونستم چه جوری کامنت بزارم هی کامنت مینوشتم پاک میکردم الان دیدم پستت خصوصیه گفتم برات کامنت بزارم دوست داشتی برا منم رمز بده فقط چون نگرانتم برا همین وگرنه خوشم نمیاد کامنت نذاری موقع مطلب خصوصی بیای کامنت بزاری و مز بخوای
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
گلرخ جان اگه لطف میکنی رمز میخوام:)
من رمز قبلیتو یادم نیست:(
میشه لطفا؟ :دی
:-"
سلام
گلرخ جون
اگه دوست داشتی خوشحال میشم رمز بدی ...
سلام گلرخ جون
خووندم
نمی خوام فکر کنی ترحمه
اما با نوشته هات گریه کردم
چون می دونم چی می گی
چون همه خانومائی که عاشق همسرشونن
حتی اگه دلخوره دلخورم باشن
همین دلتنگیها رو دارن ...
عزیزم ماجرایه تو فقط ماله تونیست
ممکنه واسه هر زنی پیش بیاد و بازهم فقط توئی که باید حلش کنی ...چون توئی که باهاش زندگی کردی و خودت و اونو می شناسی ...
اگه فکر می کنی بیماره اینطور کاراست ببرش پیشه روان پزشک ... نمی دونم ...
من هم اینو قبول ندارم که بری سراغه اون دختره ...با توجه با شکهائی که کردی ...مثله حموم و ... خوب مسئله اش عمیقه ... باید ریشه ی مشکل رو تو خودش پیدا کنی...
هر فاصله ائی دلتنگیهائی داره ... فقط تو رو خدا جوونی و آینده ات رو فنا نکن
و خواهش می کنم اون کتاب رو که گفته بودم حتما بخوونیش عزیزم
حتما غذا بخور حتی زورکی چیزایه شیرین بخور
نه خانومی . بیمار نیست . تنوع طلبه . و یه کم بی تعهد . یعنی می گه دنیا دو روزه و باید خوش باشیم و از این حرفا !
به نظرم ریشه ی مشکل توی خود منه . نه اون ...
دارم به آینده فکر می کنم و این که می تونم باز تحمل کنم یا نه ؟؟
مرسی از رمز عزیزم.
اشکم دراومد کاش میتونستم بیام پیشت و بغلت کنم.
گلرخ جون کاش این روزا زودتر تموم بشه.
این دلتنگیا میره و به جاش روزای شاد میاد. باید اینا رو تحمل کنی که کاملا از کارش پشیمون بشه و دیگه تکرار نشن عزیزم:*
قربونت برم . نمی نویسم که گریه کنی . می نویسم خبر دار باشی از حالم .
واقعا کاش زودتر تموم شه .
گلرخ جون
بدونه اجازه لینکت کردم
منم رمز می خوام اینجا خصوصی نداره چطوری می تونم رمز بدم؟
میشه دوباره رمزو بدی لطفا
گلرخ جونم نبودم...حالا هم که اومدم زودی اومدم ببینم چی شد...رمز هم طبق معمول گم کردم...لطف کن بذار برام
کاش من میتونستم اون شونه باشم که روش سرتو بذاری و گریه کنی...گرچه میدونم ارومت نمیکنه اونم...
فقط بدون گلرخ مثله خواهره بزرکه نداشتم نگرانتم و به فکرت و بغضه تو گلوم برایه تو ...
اصلا به چه درد میخوره اینا رو بگم...الان چیزی ندارم که بگم
مرسی عزیزم ...
گلرخ جان باید بزاری تو شرمندگی کاری که کرده بمونه اگه خیلی دوستش داری و میخوای ببخشیش نباید یه طوری بشه که ترسش بریزه و بی حرمتی بشه
آره لیلیان جان ... حرفت درسته !
لیلیان هم درس میگه گلرخ...اما میدونم و میفهمم دلتنگیت رو مخصوصا که تو روزایه جدایی و دوری نمیدونم چرا فقط لحظاته عاشقانس که به یادمون میاد و این تحمله شرایط رو سخت تر میکنه...
گلرخ صبوری کن تا متوجه بشه
واقعا منم نمی دونم چرا فقط لحظه های خوب یادم مونده ...
باید صبر کرد ...
گلرخی؟ خوبی؟
نمیدونم چی بگم. کاش اون شونه های من بود. کاش پیشت بودیم. من میدونم اون بر میگرده. درست برمیکرده نه مثل قبل. این به دلم افتاده. تحمل کنی میاد. طاقت دوریتو نداره
مرسی عزیزم که این قدر مهربونی ...
چرا دیگه جواب نمیدی کامنتا رو؟؟؟خیلی خوب بود جواب میدادی
بیا بازیگوش جان . به خاطر تو جواب دادم ...
قربونه تو برم...اخه وقتی جواب میدی ادم بیشتر از حالت با خبر میشه انگار...برات دعا میکنم نازنین
راستی بازم زنگ زد؟؟؟
آره عزیزم . همش زنگ می زنه و من جواب می دم و سکوت می کنم ...
گلرخم خیلی ناراحت شدم.گلرخی کاش می تونستم اون شونه های ساکت من باشم.گلرخم بیشتر فکر کن.هر چند سخته ولی منطقی تر فکر کن تا خدای نکرده این اتفاق دوباره در آینده برات تکرار نشه.
مرسی عزیزم ...
منم رمز میخوام لطفا
سلام.من از خواننده های خاموشتونم.از طریق وب گلی با وبتون آشنا شدم و همه آرشیو و خوندم.خیلی ناراحت شدم ازین اتفاق.امیدوارم همه چی درست شه.میشه به منم رمز بدین؟
منم رمز میخوام خب:( گلرخیم حالش چطوره؟:( کلی نگرانتم:(
خوب اول تست می کنم
خانومی!!!! نمیخوای اصلا جواب تلش رو بدی؟ خب! وقتی زنگ میزنه به این معنی نیست که پشیمونه و میخوادت؟!!!! میپرسم چون بهتر از هرکس حتی خودش میشناسیش! راستی کجا میره میمونه؟ خونه ی باباش؟
نه عزیزم . خونه ی ژدرش نیست . یه خونه ای پدرش داره ، که قرار بود بده به ما ، یه کم وسایل توش دارن . اون جا می مونه . روزای اول هم رفته بود هتل ...
عزیزم تازه اینجارو خوندم .... منم رمز می خوام عزیزم .. اگه میشه
سلام گلرخی چند وقتی بود که وبت رو میخوندم یه دفعه هم پیغام گذاشتم ولی خوب میدونم گرفتار هستی مخصوصاٌ این شرایطی که به وجود آمده خیلی ناراحتم کرد. آرشیوت رو بغیر از پست های خصوصی همه رو خوندم میتونی رمز بهم بدی تا پستهای خصوصیت رو بخونم خوشحال میشم اگه رمزت رو بهم بدی، وب ندارم که آدرس بهت بدم ولی هر روز وبلاگت رو میخونم و بهت سر میزنم.
عزیزم این روزا خیلی زود تموم میشه
فرهاد دوستت داره
مطمئن باش همونی میشه که میخوای
فقط یه ذره صبر داشته باش
سلام دوستم
یه چند وقته وبلاگتو می خونم و ماجراهاتو پیگیری می کنم
راستش منم یه مدتی با همسریم به مشکل برخودم
به هرحال خوشحال میشم به من سربزنی و به من رمز بدی
خوندم................................................................ فقط میتونم بگم اگه دوست داشتی که یه شونه داشته باشی فقط بگو میلم رو که داری بگو تا برات یه شونه باشم تا هر چی تو دلت داری رو خالی کنی اگه قابل دونستی بگو
الهی
چی بگم؟؟؟؟؟؟؟؟
میدونم گلرخم
منم از توقعی نداشتم
خدا رو شکر خوبم. الان دیگه نگرانیم تو هستی.
دلم میخواد کاری کنم.
گلرخ خوبی؟یعنی بهتری؟هنوزم کسی خبر نداره؟؟؟؟از فرهاد خبری داری؟
اصلا تو تماساش ابراز ندامت میکنه؟معذر ت خواهی و اینا
az webe mami omadam injaro khondam halam bad shode to in feram ke age manam bodam nemitonam rahat azash joda sham delam barash tang mishe age dost dashty be manam ramzo bede movazebe hodet bash azizam
سلام گلرخ جون
امروز رو نماز صبح به یادت بودم
الهی که خدایه خوب برات خیر پیش بیاره
کاش میشد کامنت خصوصی گذاشت ...
خوب مگه تو آدم نیستی و دلت خوشی نمی خواد؟ اما اینا اسمشون تنوعه؟
به خودت برس
غذا رو فراموش نکن
خدا بنده هایه خوبشو امتحان میکنه عزیز دلم
به خدا در طول روز چندین بار به یادت می افتم و واست دعا می کنم
تو خدا رو داری ...
شی شی پر پر شه نبینه ناراحتی گلرخیشو آخه:( عزیزم غصه نخور به خدا همه چی درست میشه. قول میدم. یکم دیگه صبر کن. کلی دعات میکنم امشب گلرخی سر نمازم. قوله قول
سلام من دو روزی است که وب شما را پیدا کردهام و تمام نوشته های قبلی را هم خوندم. اگر صلاح میدونید رمز تون رابدید. من وبلاگ ندارم. royaraz@yahoo.com
Goli jon azizam,,,,,chi begam,,,,faghat ksh injor nemishod,,,,kash onja bodam,,,aksh pishet bodam ,,,,rasty bebkhsh dir nazar dadam,,,nemidonestam va nemidonam chi begam....az mobail ham khondam va nazar dadam,,,com dar dast hamsar asireh,,,,
سلام عزیزم
روز خوش
ببخشید روم نمی شه بگم
ولی من تا حالا خوانندهخاموش بودم
یعنی چون تو موقعیته بدی باهاتون آشنا شدم روم نمی شد چیزی بگم که نزارید به حسابه فضولیم .....
از طریقه وبه اجو آنو پیداتون کردم .....
اگه ناراحت نمی شیدمی تونید برای منم رمز نوشتتونو بزارید.....
تو این مدت زیاد بهتون فکر کردم
مخصوصا این ۱ هفته اخر
از حدود ۴ شنبه یا ۵ شنبه که خوندم نوشته هاتونو
تمامه مدت دارم به حرفایی که بینتون رد و بدل شد فکر می کنم...
تک تکه نوشته هاتونو تو ذهنم مجسم می کنم و اخر سر به خودم می گم چه وحشتناک....
همش مشابهت سازی می کنم
من و شوهرمم ۷ سال درگیر ازدواجمون بودیم
۱ سال و نیمه عقدیم ولی هنوز فرصت نشده بریم سر خونه زندگیمون....
و اونم با مخالفت شدید خانوادم الان نه ها اون موقع ها که خودش داستان داره
همش به خودم می گفتم این اتفاقی که تو زندگی گلرخ جان افتاده برایه همه نزدیکه ......
عزیزم
کاش می شد چیزی گفت .....
هیچی به ذهنم نمی اد ....
یعنی کاملا کپ کردم
وقتی خوندم فقط دوست داشتم از اداره مرخصی بگیرم برم خونه
وقتی هم رسیدم خونه مثل برج زهر مار تو طوله کوچمون گریه کردم....
حاله خیلی خیلی بدی داشتم فقط ۴ ماه بعد از ازدواج اونم با همچین عشقی.................
گلرخ جان من همیشه وبلاگتو میخونم...میشه لطفاْرمز داشته باشم
عزیزم ......
فقط می تونم بگم طاقت بیارو مرد باش.....
این موضوع اصلا موضوع ساده ای نبوده که تو زندگی هر کسی اتفاق بیفته
من فکر می کنم نباید ازش ساده بگذری
تو اینجور مواقع معمولا باید کاری کرد که اگر تو سالهایه بعد زندگی خواسته یا ناخواسته پاش لغزید و از خدا نترسید حداقل از تو بترسه......
محکم باش
نزار نقطه ضعفت دستش باشه که چی که گلرخ من و دوست داره هر کاریم بکنم می بخشتم همین باعث می شه افسار گسیخته بشه ....
بزار بفهمه اگه بر خلاف چهار چوبایه خانوادگی و اعتقادی رفتار کنه دیگه محبتی نمی مونه
بزار بفهمه تا زمانی که پایبند به تعهدتونه تو هم خودتو پایبند می دونی که دوسش داشتی باشی وگرنه در انه واحد می تونی از هر دشمنی بیشتر ازش متنفر باشی اونم بی تفاوت بی تفاوت.....
نزار بفهمه
نزار الان تو این موقعیت این چیزارو بفهمه
حتی بعدهااا هم بهش نگو که به فکر این چیزا بودی وقتی نبوده خواهری با سیاست زندگیت و اداره کن
الانم دیگه گوشیشو برندار بزار بیات به دست و پات بیفته چون این مورد کم موردی نیست خیلی از زندگی ها به خاطرش به انتها رسیده
حالا که بر حسب یه سری شرایط نمی تونی بهش این موضوع فکر کنی ... پس لااقل با سیاست برخورد کن و نقطه ضعف دستش نده و نزار عادتش بشه این کار ......
نمی دونم
کاش بودیم کنار هم
کاش می تونستم همون شونه هایه گرمی باشم که می خواستی فقط واسش گریه کنی و منم گوش می کردمو باهات گریه می کردم.....
تو این چند روز اخیر که نوشته هات و خوندم ارومو قرار ندارم....
از شوهرم بدم می اد
نمی دونم چرا .....
همش زندگیتون جلو شچمامه عزیزم....
اروم باش
به زندگیت برس
شبا تنهایی؟
تنها می خوابی
نمی تونی یه حرفی چیزی ردیف کنی مثل کسافرت رفتن فرهاد یا ماوریتی چیزی
بگی کسی بیاد پیشت تو تنهایی اصلا خوب نیست یا خودت بری جایه دیگه خونه مادری خواهری بدون اینکه از جریان بدونن.........
رواله زندگیتو بهم نریز
سرگرمی هایه بیشتری تو این مدت واسه خودت درست کن
فک کن رفته مسافرت و تو الان وقت داری به کارایی که دوست داشتی همیشه انجام بدی می رسی......
اگه این کارارو نکنی می ترکی و چشمات از بس به گوشیت نگاه می کنن ردد می گیرن....
خودت و سرگرم کن خواهری من
فقط می تونم دعا کنم خدا جون تو قلب آقا فرهاد جریان پیدا کنه همینطور تو زندگیتون ...
اروم باش خواهری و منطقی و بدور از احساس تصمیم بگیر
نمی گم دلت تنگ نشه نه بشه ولی هیچ وقت کارش یادت نره .....
می بوسمت
عزیزم ......
فقط می تونم بگم طاقت بیارو مرد باش.....
این موضوع اصلا موضوع ساده ای نبوده که تو زندگی هر کسی اتفاق بیفته
من فکر می کنم نباید ازش ساده بگذری
تو اینجور مواقع معمولا باید کاری کرد که اگر تو سالهایه بعد زندگی خواسته یا ناخواسته پاش لغزید و از خدا نترسید حداقل از تو بترسه......
محکم باش
نزار نقطه ضعفت دستش باشه که چی که گلرخ من و دوست داره هر کاریم بکنم می بخشتم همین باعث می شه افسار گسیخته بشه ....
بزار بفهمه اگه بر خلاف چهار چوبایه خانوادگی و اعتقادی رفتار کنه دیگه محبتی نمی مونه
بزار بفهمه تا زمانی که پایبند به تعهدتونه تو هم خودتو پایبند می دونی که دوسش داشتی باشی وگرنه در انه واحد می تونی از هر دشمنی بیشتر ازش متنفر باشی اونم بی تفاوت بی تفاوت.....
نزار بفهمه
نزار الان تو این موقعیت این چیزارو بفهمه
حتی بعدهااا هم بهش نگو که به فکر این چیزا بودی وقتی نبوده خواهری با سیاست زندگیت و اداره کن
الانم دیگه گوشیشو برندار بزار بیات به دست و پات بیفته چون این مورد کم موردی نیست خیلی از زندگی ها
به خاطرش به انتها رسیده
حالا که بر حسب یه سری شرایط نمی تونی بهش این موضوع فکر کنی ... پس لااقل با سیاست برخورد کن و نقطه ضعف دستش نده و نزار عادتش بشه این کار ......
نمی دونم
کاش بودیم کنار هم
کاش می تونستم همون شونه هایه گرمی باشم که می خواستی فقط واسش گریه کنی و منم گوش می کردمو باهات گریه می کردم.....
تو این چند روز اخیر که نوشته هات و خوندم ارومو قرار ندارم....
از شوهرم بدم می اد
نمی دونم چرا .....
همش زندگیتون جلو شچمامه عزیزم....
اروم باش
به زندگیت برس
شبا تنهایی؟
تنها می خوابی
نمی تونی یه حرفی چیزی ردیف کنی مثل کسافرت رفتن فرهاد یا ماوریتی چیزی
بگی کسی بیاد پیشت تو تنهایی اصلا خوب نیست یا خودت بری جایه دیگه خونه مادری خواهری بدون اینکه از جریان بدونن.........
رواله زندگیتو بهم نریز
سرگرمی هایه بیشتری تو این مدت واسه خودت درست کن
فک کن رفته مسافرت و تو الان وقت داری به کارایی که دوست داشتی همیشه انجام بدی می رسی......
اگه این کارارو نکنی می ترکی و چشمات از بس به گوشیت نگاه می کنن ردد می گیرن....
خودت و سرگرم کن خواهری من
فقط می تونم دعا کنم خدا جون تو قلب آقا فرهاد جریان پیدا کنه همینطور تو زندگیتون ...
اروم باش خواهری و منطقی و بدور از احساس تصمیم بگیر
نمی گم دلت تنگ نشه نه بشه ولی هیچ وقت کارش یادت نره .....
می بوسمت
سلام گلرخی
خوبی؟
بهتری؟
گرچه میدونم نمیتونی بهتر باشی. گلم اگه دوست داشتی حرف بزنی هستمااا
سعی کن مواظب خودت باشیاااا خانومی
گلرخ چرا جواب ندادی پس کامنتمو؟؟؟؟خیلی به فکرتم...
سلام گلرخ جون
خوبی عزیزم امیدوارم سبک شده باشی .
قول بده دیگه ناراحت نباشی
چرا نظر من را تایید نکردید
نگرانتم دختر جون یه خبر از خودت بده خوب عزیزم.....
منم رمز میخوام
کجایی خانمییییییییی...بیخبریم ازت
گلرخ چرا بخواند سرزنشت کنند؟؟ چرا خود خوری میکنی؟؟؟ بهتر نیست تصمیم درست رو بگیری خانم........ اگه دلت و قلبت میگه برگرده چرا کاری نمیکنی که دوباره بیاد؟
سلام گلرخ جان خوبی؟
همه پستاتو خوندم و با پستای اخرت اشکم ریختم
نمیدونم چی بگم ایشالا که خودش متوجه اشتباهش میشه و برمیگرده
ولی نمیدونستم چه جوری کامنت بزارم
هی کامنت مینوشتم پاک میکردم
الان دیدم پستت خصوصیه گفتم برات کامنت بزارم
دوست داشتی برا منم رمز بده فقط چون نگرانتم برا همین
وگرنه خوشم نمیاد کامنت نذاری موقع مطلب خصوصی بیای کامنت بزاری و مز بخوای