نمی دونم چی می خوام بگم . حرفی نیست . همش می ریم مهمونی . دوست ندارم . من فقط خونه ی ساکت خودمونو می خوام ، و چند ساعت تنها بودن . من خسته شدم از این لبخندای مسخره ، از این در گوشی حرف زدن ها ، از این که هی می شنوم : " مگه این دختره چی داشته که فرهاد رفته گرفتتش ؟ " از همه چی دیگه دارم خسته می شم . شاید هم به خاطر روزه گرفتنه که دیگه کلافه شدم . دلم خونه مون رو می خواد ، بشینم ، پا رو پا بندازم ، قهوه بخوریم و حرف بزنیم . ولی الان چی ؟ فرهاد ، هول هولکی از قزوین می کوبه می یاد، تا قبل از افطار برسیم جایی که دعوتیم . هر روز یه جا . روزهایی که هم که دعوت نداریم ، مادرشوهری مهمون دعوت کرده و باید بریم که مهموناشون منو ببینین. یه چیز شبیه برنامه ی دیدنی ها . شبا ، گاهی با لپ تاپ فرهاد آنلاین می شم خونه ی مادرشوهری اینا . همین . برای همینه نیستم . شاید بعد از ماه رمضون ، بیشتر پیدام شه .
+ دوشنبه و سه شنبه ، روزهای مهمی توی زندگی ماست . برام دعا کنین .
خیلی هم بخوان،،دختر به این خوبی....ولشون کن،،،ولی خیلی باحاله،، جدی آنلاین میشین ببیننتون؟؟؟؟
واه
خانومی مگه شما رو تو عروسیتون ندیدین؟
چه بی ادبن به دوستم اینجوری میگن
مگه خودشون چین؟
منظورشون از این دختره تویی؟!!!
تو چی نداری که اونا دارن؟
واقعا که
فقط میگم ایشالا خوش بگذره
تحمل کنی داره تموم میشه بازم میشینی تو خونتون عزیزم
گلرخ جان قالب های نایت اسکین نمی دونم چه مشکلی داره که متن تا آخر نشون نمی ده مثلا پست آخر من تا اینجا بیستر ندارم
متنفرم از این که به من خونه داری یاد می ده.....
اگه میشه قالب عوض کن شرمنده
man umadamblogetuno bekhunam hamsh ramz mikhad
سلام گلی جونم
دلم برات تنگ شده خیلی.
رمز می خوام