-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1389 11:11
مشاهده یادداشت خصوصی
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 11 اردیبهشتماه سال 1389 11:34
یکی از دوستای عزیزم، داره از شهرستانشون برای نمایشگاه کتاب میاد تهران . می خوام بعد از نمایشگاه ، ببرمش یه رستوران خوب ، تا غذا بخوریم . کسی یه رستوان خوب ، که در محدوده ی طرح ترافیک ، و محدوده ی زوج و فرد نباشد ، نمی شناسه ؟ + دوستم فست فود بخور نیست . ++ بچه ها من به شدت نگران ویکی ام . نظرات بلاگش بسته است و منم...
-
قصه های من و برادرم - ۱
پنجشنبه 9 اردیبهشتماه سال 1389 11:29
مشاهده یادداشت خصوصی
-
مادرانه (۳)
یکشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1389 22:45
مشاهده یادداشت خصوصی
-
مادرانه (۲)
پنجشنبه 2 اردیبهشتماه سال 1389 09:53
مشاهده یادداشت خصوصی
-
مادرانه ( ۱ )
چهارشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1389 20:51
مشاهده یادداشت خصوصی
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 29 فروردینماه سال 1389 11:06
مشاهده یادداشت خصوصی
-
به من چه ؟
یکشنبه 22 فروردینماه سال 1389 22:11
رفتیم خونه ی مامان شوهر . فرانک (بزرگ خواهر شوهر ) با بچه اش اون جاست . همسرش زنگ می زنه و می پرسه کجاست ؟ با یه لحن تند می گه : خونه ی مامانم . تو هم نمی خواد بیای ، من و سامان برمی گردیم بعد از شام . من و فرهاد سکوت کردیم . دلیل نداره جلوی ما این جوری با همسریش حرف بزنه . بعد می گه : نمی دونم چرا شما مردا انتظار...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 21 فروردینماه سال 1389 12:05
مشاهده یادداشت خصوصی
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 19 فروردینماه سال 1389 11:07
مشاهده یادداشت خصوصی
-
خانه دار می شویم
یکشنبه 15 فروردینماه سال 1389 14:45
صبح روز 14 امده ام سرکار . همه چی آرومه ... کامپیوترو روشن می کنم . آهنگ می ذارم ... بدون کلام . صبحانه می خورم . همکارم میاد . سلام می کنیم . بو*س و ب*غل و عید مبارکی . چقدر جوش زدی گلرخ ! چی بگم ؟ می شینیم کارامونو می کنیم . من کمی آرومتر ، و کم حرف ... تو سکوت کارامو می کنم . همکارم می گه : گلرخ ؟ پری*ودی ؟ چرا...
-
اولین دعوای مشترک
چهارشنبه 11 فروردینماه سال 1389 19:18
از صبح سر کار بودم . مهندس ... کلیک کرده رو من و زنگ می زنه و می خواد بیام سر کار ! می گه بدون من نمی تونه کارهاشو انجام بده. بعد از 10 روز که هر روز 12 از خواب بیدار می شدم ، ساعت 7 صبح توی شرکتم . کورن فلکس و شیر می خورم که می گن فلان مشتری پشت خطه . جواب می دم . مردک هیزه ! می گه بیاین فلان جا در خدمتتون باشیم خانم...
-
آن روزها (۲)
چهارشنبه 11 فروردینماه سال 1389 12:26
برای ترم بعد ، هنوز ثبت نام نکرده بودیم ... استاد گفته بود که قراره مامانش برگرده احتمالا . درس به جاهای حساسش رسیده بود و من حوصله ی خوندن نداشتم ... معلوم شد که این ترم هم مامان استاد اومدنی نیست ... دوباره ثبت نام کردیم ... من و همون بچه های سابق ... روسای موسسه در عجب بودن که برای اولین بار ، همه ی کسایی که برای...
-
آنچه گذشت : آن روزها ( ۱ )
سهشنبه 10 فروردینماه سال 1389 00:13
مشاهده یادداشت خصوصی
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 8 فروردینماه سال 1389 22:06
مشاهده یادداشت خصوصی
-
کمی غیبت !
پنجشنبه 5 فروردینماه سال 1389 22:46
مشاهده یادداشت خصوصی
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 4 فروردینماه سال 1389 14:47
مشاهده یادداشت خصوصی
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 2 فروردینماه سال 1389 11:43
مشاهده یادداشت خصوصی
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 1 فروردینماه سال 1389 09:15
مشاهده یادداشت خصوصی
-
آرایشگاه زیبا !
چهارشنبه 26 اسفندماه سال 1388 22:35
پول نداشتن یه مساله است ، با سیلی صورتتو سرخ نگه داشتن یه چیز دیگه ... پول که نداری ، کسی ازت انتظار نداره کادو بخری ، کسی انتظار نداره خوب لباس بپوشی ، کسی انتظار نداره وقتی با هم می رین رستوران ، تو پولشو حساب کنی . با خواهرم اومدیم آرایشگاه نزدیک خونه ی مامان اینا ، من برای بند و سایر زیبایی ها ، و به پیشنهاد فرهاد...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 24 اسفندماه سال 1388 19:40
* توضیح : فرناز دوم دبستان بید !!! اشتباه شد !
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 23 اسفندماه سال 1388 23:46
مشاهده یادداشت خصوصی