این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

پسرک دبیرستانی

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

تهمت

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

از بچگی بلد نبودم داد بزنم و از خودم دفاع کنم . بلد نبودم بگم شما اشتباه می کنید . بلد نبودم بگم نه این طوری نیست که شما فکر می کنید . بلد نبودم ...

از بچگی هر چیزی که می گفتن ، هر چیزی رو که درست یا غلط بهم نسبت می دادن ، چیزی نمی گفتم . گاهی ، از شدت اشتباه بودن قضاوت آدما ، تنها کاری که از دستم برمی اومد ، گریه کردن بود !

حالا ، یه نفر ، یه تهمت بزرگ بهم زده . دستام یخ کرده ، گلو یه بغض بزرگ داره ، حالم خوب نیس ، ولی به جای دفاع از خودم ، دارم قبول می کنم که اشتباه از من بوده . نمی دونم چرا این طوری ام ؟


برام دعا کنید این قضیه فیصله پیدا کنه . نمی تونم ادامه بدم نوشتن رو . حالم خوب نیست اصلن . دوست دارم برم یه جایی بزنم زیر گریه . کسی جایی رو سراغ داره ؟